بهار ولایت

بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.

بهار ولایت

بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.

هنوز باورم نمی شود .....

هنوز باورم نمی شود ......

هنوز باورم نمی شود  این قدر تغییر کرده باشی .....

بعد از چند ماه که دوباره دیدمت گلویم را بغض گرفته بود و می ترسیدم که نتوانم تو را

که مظهری از جلوه ی عشقی را از نزدیک ببینم .....

نگران شدم که تو که برایم هویت ،سرنوشت و آینده ام بودی و هستی را از من بگیرند ....  ادامه مطلب ...

گناه نکن

آیت الله بهجت (ره):

از ما، عمل چندانی نخواسته اند

مهم تر از عمل کردن، "عمل نکردن" است


تقوا یعنی "عمل گناه را مرتکب نشدن


همه میپرسند چه کار کنیم؟


من میگویم: بگویید چه کار نکنیم؟


و پاسخ اینست:


گـــنــــاه نــــکــنــیــد.


شاه کلید اصلی رابطه با خدا " گــنــاه نــکــردن " است ...


خواهرم

خواهرم

از صابون استغفار
برای زدودن چرک گناه استفاده کن که بوی بهشت دارد.

از کرم وضو
برای نورانی کردن صورتت استفاده کن.

ودوری از گناه را
سرمه چشمت کن تا چشمانت زیباتر گردد.

و
رنگ راستگویی را بر لبانت بکش تا براق شود.

گوشواره
ادب ، النگوی تواضع وگردنبند عفت را به خود بیاویز.

عزیز خواهی شد اگر مثل یوسف تن به ذلت ندهی....

ازدواج با زیبا ترین دختر روزگار

ازدواج با زیبا ترین دختر روزگار

ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری می‌گرفتیم. شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها اول شب نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و شربتی می‌خوردیم. بعد مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم.
ایام قلب‌الاسد (۱۰ تا ۲۱ مرداد) که ماه خرماپزان می‌گوییم و نجف با ۲۵ یا ۳۵ درجه خیلی گرم می‌شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشته‌هایی به وجود آمده بود که عرب‌های بومی را اذیت می‌کرد. ما ایرانی‌ها هم که، اصلاً خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آنقدر گرما زیاد بود که اصلاً قابل تحمل نبود نکته سوم این‌که حجره من رو به شرق بود. تقریباً هم مخروبه بود. من فروردین را آنجا به طور طبیعی مطالعه می‌کردم و می‌خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود، ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود.
گرما واقعاً کشنده بود. وقتی می‌خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور برمی‌دارم، در اقل وقت و سریع! مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانی هم آنجا بود. به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی‌گذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد.
عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» (زیباترین دختر روزگار)،  

ادامه مطلب ...

این یک معادله است یا حقیقت؟؟!!

این یک معادله است یا حقیقت؟؟!!