بهار ولایت

بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.

بهار ولایت

بهار، همه طراوتش را مدیون یک گل است: گل زیبای نرگس.

آقا مرتضی آوینی

آقا مرتضی
................................
بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

ناگهان پژواکی عاشقانه از زمین برخاست و روایت دیگری از فتح، در سرزمین فکّه به تصویر کشیده شد.
متولّد ۲۰ مهر ۱۳۲۶ .
دانشجوی دانشکده‌ی هنرهای زیبای تهران همراه با روحی لطیف و ذوقی ادبی که بهار جان‌ها را درمی‌یابد :
« خاک محتاج زمستان است تا پذیرای بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربیع واصل شود تا خورشید عشق از افق جان طلوع کند و نسیم لطف بوزد و درخت دل به شکوفه بنشیند و این بهار درون است. »
 
ادامه مطلب ...

زندگی با طعم نگاهِ شهید

زندگی با شهدادوستی میگفت گلستان شهدا که رفتی،
فکر کن!
مجسم کن که بالای هر مزار شهیدی ، خود آن شهید ایستاده و در چشمانت زل میزند!
میگفت دو هفته که این کار را کنی،
هفته سوم نتیجه اش را میبینی!...

   ادامه مطلب ...

این راه شهید داده است ؟!!

 -یه عده مردهای 17 و18 ساله تو قالب 14 تا گروه 14 نفره هم پیمان شدند که هجرت کنند ازخود و جهاد کنند برای خدا , خودسازی کنند و خدمت رسانی
یه مسجد , یه مدرسه , یه مرکز فرهنگی با چندتا حمام و...
-
گروه سازندگی سوم داشت مهیّای رفتن می شد که یه مرد 17 ساله پس از دیدار با ستاره های شهر , وداع سختی کرد با مادرش و جهاد جانانه ای آغاز کرد، در جبهه ی سازندگی پشت کوه
-
مرد 17 ساله بد جوری گُر گرفته بود , روز آخر کار موقع بازدید از منطقه پای رفیقش لغزید لب آب , افتاد ...  مرد 17 ساله رفت نجاتش بده دیگه برنگشت .
14
روز رفقاش گشتن وگشتن , زیر و رو کردند اون رودخونه ی خروشان رو , پیدا نشد
 ,
غواص اومد , هلی کوپتر اومد , گروه تجسس اومد , پیدا نشد
 ,
روز چهاردهم خودش خیلی آروم , اومد کنار آب آروم آروم
 
شده بود اون مرد 17 ساله ی گُر گرفته
-
با چهارتا مدال افتخار 
                                 
" هجرت”  
  "                                             
جهاد
  "                                                         
ایثار
  "                                                                    
شهادت

قوطی خالی کمپوت


قوطی خالی کمپوت

کمپوت شهدا برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم .با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم...

 

« بسم الله الرحمن الرحیم »

نامه نوشته بود :

" برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم .
با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم .
آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم."

بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند ، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود..

شهدا شرمساریم


Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

◥ شهــــدا ◣

چشــــم هایتــــان را
ببندیــــد

مــــا بعــــد از شمــــا
همچنــــان هیچیــــم
و شرمســــار ◆ ◆ ◆

آبـــــــــــــــــــــ؟!


از کتاب عطش

در این ماه رمضان و هوای گرم بهتر دانستم خاطراتی از تشنگی رزمنده های عزیزمان بنویسم هر وقت احساس تشنگی کردیم با یادآوری سختیهایشان  طاقتمان را بیشتر کنیم .

دیگر عادت کرده بودیم بالا سر هر مدام می رفتی ،قبل هر حرفی می گفت:آب

از لبهای ترک خورده و خونی که از تنشان رفته بود هم می شد فهمید .

******

به من آب نرسید .آبش را  دا به من و گفت :من زیاد تشنه ام نیست .نصفش رو خوردم .بقیه اش را تو بخور.

گرفتم و خوردم .فرداش بچه ها گفتند که اصلا لیوانها نصف بوده .

******

همین طور که زیر سایه ،توی سنگر نشسته ای ةراه به راه باید آب بخوری ،چه برسد به این که بخواهی آن بیرون زیر آفتاب بدوی .وضع آب هم  مثل همیشه خراب است .جنگ است دیگر چه کارش می شود کرد

پ ن .(جنگ با نفس برای ما مصداق دارد)

******

آمده بود سراغ رفیقش را از من می گرفت .چی می گفتم بهش ؟

می گفتم :نتونستم بهش آب برسونم ،تشنه شهید شد .

یــــــــــــا حســــــــــــــــــــــیـــن