-یه عده مردهای 17 و18 ساله تو قالب 14 تا گروه 14 نفره هم پیمان شدند
که هجرت کنند ازخود و جهاد کنند برای خدا , خودسازی کنند و خدمت رسانی
یه مسجد , یه مدرسه , یه مرکز فرهنگی با
چندتا حمام و...
- گروه سازندگی سوم داشت مهیّای رفتن می شد که
یه مرد 17 ساله پس از دیدار با ستاره های شهر , وداع سختی کرد با مادرش و جهاد
جانانه ای آغاز کرد، در جبهه ی سازندگی پشت کوه
- مرد 17
ساله بد جوری گُر گرفته بود , روز آخر کار موقع بازدید از منطقه پای رفیقش لغزید لب
آب , افتاد ... مرد 17 ساله رفت نجاتش بده دیگه برنگشت .
14 روز رفقاش گشتن وگشتن
, زیر و رو کردند اون رودخونه ی خروشان رو , پیدا نشد
, غواص اومد , هلی
کوپتر اومد , گروه تجسس اومد , پیدا نشد
, روز چهاردهم خودش
خیلی آروم , اومد کنار آب آروم آروم
شده بود اون مرد 17 ساله ی گُر
گرفته
- با چهارتا مدال افتخار
" هجرت”
"
جهاد”
"
ایثار”
"
شهادت
برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم .با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم...
« بسم الله الرحمن الرحیم »
نامه نوشته بود :
"
برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود
که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم
.
با
مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو
پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان
بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم .
آخر
پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار
خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم
تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر
وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که
توانستم به جبهه ها کمکی کنم."
بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند ، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود..