-یه عده مردهای 17 و18 ساله تو قالب 14 تا گروه 14 نفره هم پیمان شدند
که هجرت کنند ازخود و جهاد کنند برای خدا , خودسازی کنند و خدمت رسانی
یه مسجد , یه مدرسه , یه مرکز فرهنگی با
چندتا حمام و...
- گروه سازندگی سوم داشت مهیّای رفتن می شد که
یه مرد 17 ساله پس از دیدار با ستاره های شهر , وداع سختی کرد با مادرش و جهاد
جانانه ای آغاز کرد، در جبهه ی سازندگی پشت کوه
- مرد 17
ساله بد جوری گُر گرفته بود , روز آخر کار موقع بازدید از منطقه پای رفیقش لغزید لب
آب , افتاد ... مرد 17 ساله رفت نجاتش بده دیگه برنگشت .
14 روز رفقاش گشتن وگشتن
, زیر و رو کردند اون رودخونه ی خروشان رو , پیدا نشد
, غواص اومد , هلی
کوپتر اومد , گروه تجسس اومد , پیدا نشد
, روز چهاردهم خودش
خیلی آروم , اومد کنار آب آروم آروم
شده بود اون مرد 17 ساله ی گُر
گرفته
- با چهارتا مدال افتخار
" هجرت”
"
جهاد”
"
ایثار”
"
شهادت