اکبر گنجی کیست؟
اکبر گنجی در روز ۱۱ بهمن ۱۳۳۸ در کوی «سیزده آبان شهر ری» تهران به دنیا آمد.[2] پدرش
که کارگر پمپ بنزین بود در روز اول خرداد 1376 درگذشت. درست در روزی که جسد پدر را
دفن می کردند، انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری برگزار شد. او یک خواهر و دو
برادر دارد. همسرش
"معصومه شفیعی" نام دارد و دو دختر به نام های «رضوانه» و «کیمیا»
دارد.[3]
اکبر گنجی دوران دبستان و راهنمایی را در همان محله 13 آبان گذراند و سپس به "هنرستان صنعتی" شهرری رفت و تا سال 1357 که انقلاب ایران آغاز شد، در هنرستان درس می خواند.
هر چند از سوابق انقلابی و مبارزاتی اکبر گنجی اطلاعات دقیقی وجود ندارد اما بسیاری از انقلابیون، گنجی را جزو آن گروه از انقلابیون می دانند که در ابتدای پیروزی انقلاب برخوردهایی بسیار تند و افراطی داشتند. محمدحسین صفارهرندی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی در این باره چنین می گوید: "اکبر گنجی که امروز ادعا میکند آن روزها دنبال دخترهایی میگشت که چند تار مو از زلفشان بیرون زده و به روی آنها اسید میپاشید و اینکه به او اکبر پونز میگفتند برای این بود که به پیشانی دخترهای جوانی که پوشش متفاوتی داشتند پونز میچسباند".[4]
اکبر گنجی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ایران، در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شد و در واحد عقیدتی که در آن روزها با عنوان واحد ایدئولوژی خوانده می شد به فعالیت پرداخت. او همزمان در مرکز تحقیقات سیاسی ایدئولوژیک سپاه پاسداران در قم فعالیت می کرد. اکبر گنجی از جمله افرادی بود که پس از سال 1360 با سیاست های حضرت امام(ره) مبنی بر ادامه جنگ مخالفت کرد. وی در سال 1362 در یک سخنرانی علنی در پادگان ولی عصر به سیاست ادامه جنگ اعتراض کرد و آن را بی فایده دانست و فرماندهان سپاه را متهم کرد که سپاه را آلت دست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کرده اند و خواستار برکناری فرماندهی سپاه شد.
در پی این اقدام، حضرت امام خمینی(ره) طی نامه ای برای آیت الله محلاتی که در آن زمان نماینده ایشان در سپاه بود، فرماندهی سپاه و سیاستهای نظام مبنی بر ادامه جنگ را مورد تأیید قرار داد. از سوی دیگر دادستانی سپاه نیز این برخورد را تمرد در شرایط جنگی دانست و برای گنجی خواستار اشد مجازات یعنی حکم اعدام شد. اما با وساطت آیت الله منتظری و شیخ یوسف صانعی این موضوع منتفی شد. وی در سال 1363 از سپاه استعفا داد.[5]
در اینکه گنجی با اعضای نهاد اطلاعات نخست وزیری مانند سعید حجاریان که بنیانگذاران اصلی وزارت اطلاعات بودند، ارتباطاتی داشته شکی وجود ندارد اما هرچند افراد بسیاری معتقد به همکاری وی با وزارت اطلاعات می باشند، خود وی مدعی است که "من هرگز در هیچ زمانی با وزارت اطلاعات کار نکردم".
او پس از بیرون آمدن از سپاه، در سال 1363 به وزارت ارشاد اسلامی که در آن زمان توسط سید محمد خاتمی اداره می شد رفت و در کنار کسانی مانند سعید پورعزیزی، مصطفی تاج زاده، کیومرث صابری، محمد علی ابطحی، جواد فریدزاده مشغول به کار شد. او اوایل سال 1366 به عنوان کارمند "خانه فرهنگ ایران" در ترکیه به آنکارا رفت و پس از سه سال در آغاز سال 1369 به ایران بازگشت.[6]
اکبر گنجی در سال 1369 و پس از بازگشت به ایران تحصیلات ناتمام خود را به پایان رساند و لیسانس ارتباطات خود را گرفت و در سال 1371 نیز فوق لیسانس خود را در همان رشته به پایان برد.[7]
حلقه کیان
وی از اوایل دهه هفتاد گنجی به "حلقه کیان" پیوست. این حلقه در آغاز به توصیه شهید حسن شاهچراغی (از مدیران ارشد موسسه کیهان) برای ایجاد کانونی فکری و دینی تشکیل شده بود. این افراد به دعوت شهید شاهچراغی در مؤسسه کیهان به سرپرستی سید محمد خاتمی دور هم جمع شدند و به انتشار ماهنامه "کیهان فرهنگی" تا سال 1369 پرداختند.
سعید حجاریان، محسن آرمین، علویتبار، عمادالدین باقی، مرتضی مردیها، اکبر گنجی، آرش نراقی، ابراهیم سلطانی، محسن سازگارا، جواد کاشی، حسین قاضیان، ناصر هادیان، مصطفی تاجزاده از جمله افرادی بودند که رابطه نزدیکی با این حلقه داشتند.[8] اینان که ترکیبی از لیبرالها و چپگرایان بودند، هر هفته چهارشنبهها در منزل یکی از اعضا دور هم جمع شده و به بحثهای معرفتشناختی و فلسفی میپرداختند. اعضای این حلقه با محوریت فکری عبدالکریم سروش، غربپژوهی را استراتژی مطالعاتی خود قرار داده و به این نتیجه رسیده بودند که تلفیقی از تجربیات مثبت تمدن غالب بشری (غرب) و درونی کردن آنها با ارزشهای بومی و محلی، بهترین راهکار است و در همین راستا به تلفیق سه شکاف ملی، اسلامی و غربی تأکید میورزند. این نگاه به تدریج منجر به التقاط فکری اعضای حلقه و حرکت خزنده آنان به سوی دگردیسی فکری و اندیشهای گردید؛ به گونهای که این افراد به تدریج با شعار توسعه سیاسی و پیوستن به نظام جهانی، به سوی تمدن و تفکر غرب و لیبرالی حرکت کردند[9] و برخی از آنان همچون عبدالکریم سروش و اکبر گنجی به انکار بدیهیترین اعتقادات شیعه و حتی مسلمانان پرداختند.
بعد از بسته شدن کیهان فرهنگی و استعفای خاتمی از مؤسسه کیهان، اعضای حلقه کیان نیز به شکل دسته جمعی از کیهان استعفا داده و «مجله کیان» را از اواخر سال 69 راه اندازی کردند. ماهنامه جدید با مدیر مسئولی "رضا تهرانی" و سردبیری "شمس الواعظین" شروع به کار کرده بود و محملی جهت نشر افکار اعضای این حلقه فراهم نموده بود. او از زمان تأسیس کیان همیشه در آن نشریه به عنوان یکی از اعضای شورای سردبیری بود و مقالات تئوریک خود را با نام مستعار "حمید پایدار"[10]در کیان چاپ می کرد.[11] وی علاوه بر این، در انتشارات "صراط" درس ها و سخنرانی های سروش و افراد همفکر خود را در محفل کیان به سرعت چاپ و توزیع می کرد.[12]
وی در دوران شهرداری غلامحسین کرباسچی، به همراه افرادی چون ماشاء الله شمس الواعظین، احمد ستاری، سعید پورعزیزی، اکبر گنجی، بهروز گرانپایه، سید ابراهیم نبوی، فریدون عموزاده خلیلی، فاطمه راکعی، محسن اشرفی، علی اصغر رمضانپور و بسیاری دیگر که بعدها جنبش مطبوعات اصلاح طلب را شکل دادند، در روزنامه "همشهری" شهرداری تهران مشغول به فعالیت شد.
گنجی که به علت سخنرانی توهین آمیز خویش در دانشگاه شیراز تحت عنوان "تلقی فاشیستی از دین" مدتی در زندان به سر می برد، بعد از آزادی، عضو شورای سردبیری نشریه "راه نو" و نیز برخی از روزنامه های زنجیرهای آن دوران از جمله صبح امروز، خرداد، فتح و برخی روزنامه های دیگر درآمد.[13] روزنامه هایی که پایگاه اصلی جنگ روانی اصلاح طلبان برای وارونه نشان دادن واقعیت های موجود در جامعه، ناکارآمد نشان دادن نظام و فشار به ارکان نظام برای گام برداشتن به سوی تحقق نظامی سکولار و غیردینی محسوب می شد.[14]
قتلهای زنجیرهای و عالیجناب سرخپوش
قتلهای زنجیرهوار تنی چند از نویسندگان از جمله داریوش فروهر و همسرش پروانه مجد اسکندری، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده – که غالباً از اعضای کانون نویسندگان بودند - در آذر ماه 1377 از وقایع مشکوک و مرموزی بود که فضا را برای موج سواری فرصتطلبانی همچون گنجی فراهم نمود.
با افشای خبر این قتلها، مقام معظم رهبری بلافاصله ریاست جمهور وقت را موظف به تشکیل کمیته ویژه ای را با عضویت 3 وزیر نمودند و اختیارات ویژهاى را به رئیس جمهور واگذار کردند، به طورى که در این پرونده هاى قضایى، هیأت ویژهى پىگیرى، گزارش هاى خود را به طور مرتّب به رئیس جمهور ارائه مى کرد.[15]
در تاریخ 15/10/1377، وزارت اطلاعات با انتشار بیانیهای مسئولیت این قتل ها را به معدودی از "همکاران مسئولیتناشناس، کجاندیش و خودسر این وزارت که بیشک آلتدست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زدهاند" نسبت داد.[16]
نگاهی به سابقه افراد کشته شده در این ماجرا، نشان می داد که این افراد آنقدر حاشیه ای و ناشناخته بودند که دلیلی برای برخورد قهرآمیز نظام با آنان وجود نداشته و چنانچه نظام میخواست با این اقدام مخالفان خویش را از پیش روی بردارد، افراد بسیار تأثیرگذارتری باید مورد هدف قرار می گرفتند.[17] با تحقیقات صورت گرفته از سوی دستگاه قضایی و اعتراف برخی متهمان ثابت گردید که این اقدامات برنامه هایی از پیش طراحی شده با همکاری دستگاه های اطلاعاتی خارجی برای تضعیف سیستم امنیتی کشور و سلب اعتماد از آن و متهم نمودن نظام اسلامی به دیکتاتوری و بهره گیری از خشونت برای پیشبرد اهداف حکومت بود.
در این میان، در حالی که هنوز موضوع قتلها ابعاد روشنی نیافته بود و همه گروهها این جنایات را محکوم میکردند، مشارکتیها به همراه ملی - مذهبیها و رادیوهای ضدانقلاب، انگشت اشاره خود را به سوی جناح ارزشگرا و اصل نظام اسلامی نشانه گرفتند. عزتالله سحابی، رهبر ملی- مذهبیها که به اتهام براندازی بازداشت و اعترافات تکاندهندهای در رابطه با کودتا علیه نظام داشت، جناح اصولگرا را به اجرای قتلها متهم میسازد: «انتساب جنایتهای اخیر به جناح انحصار غیرقابل انکار است چرا که نظریهپردازها، مبلغها، مجوز شرعی صادرکنها و فتوابدهها، همه در این جناح مقابل قرار دارند».[18]
این افراد همچنین با عطش خاصی به "مقتولسازی" پرداختند. طبق سناریو، هر فعال سیاسی که در سال های گذشته سکته کرده بود و یا در اثر تصادف جان باخته بود، باید به فهرست قتلهای زنجیرهای افزوده میشد. عمادالدین باقی و اکبر گنجی این مأموریت را بر عهده داشتند. عمادالدین باقی در 30/10/1377 در مقالهای که روزنامه خرداد آن را به چاپ رسانید از 18 نفر به عنوان مقتولین نام برد و اکبر گنجی، که ید طولایی در طرح مدعیات بیسند دارد، در روزنامه آفتاب امروز، ارگان حزب مشارکت، این رقم را تا 120 نفر افزایش داد و طبق روال گذشتهاش، نه نامی از مقتولین آورد و نه دلیلی بر ادعای خود ذکر کرد و نوشت که در ذیل پروژه قتلعام درمانی در دهه گذشته، به طور متوسط در هر ماه یک نفر به قتل رسیده است.[19]
در این میان با توجه به اینکه این قتل ها در فاصله کوتاهی قبل از انتخابات مجلس ششم برگزار شد، اکبر گنجی تلاش کرد با بهره گیری از فضای ایجاد شده و با هدف جلوگیری از ورود اکبر هاشمی رفسنجانی به مجلس ششم با نگارش کتاب "عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری" که در واقع مجموعه ای از یادداشت ها و گفتگوهای وی با روزنامه های اصلاحطلب بود، مجموعه ای از تهمت ها و اتهامات بی پایه و اساس را متوجه ساختار نظام و برخی از ارکان آن ساخت. وی در این کتاب بدون نام بردن از آقای هاشمی، به گونه ای قلم راند که همه اذهان را متوجه وی ساخته و او را "عالیجناب سرخپوش" یا "شاه کلید" فهم قتل های زنجیره ای دانست که "عالیجنابان خاکستری" قتل ها و جنایات فراوانی را در طول چندین سال به دستور وی انجام داده اند.[20]
این کتاب در برهه یکساله منتهی به انتخابات مجلس ششم نزدیک به سی بار تجدید چاپ شده و در کنار مقالات و یادداشت های پر تعداد و البته هتاکانه ای که با استفاده از روزنامه های زنجیره ای وابسته به این طیف به چاپ می رسید، تلاش شد تا از راهیابی اکبر هاشمی رفسنجانی به مجلس شورای اسلامی و ریاست احتمالی وی بر مجلس را "به معنای حذف شعار توسعه سیاسی و در نوردیدن تومار دولت خاتمی"[21] جلوه دهد و به هر نحو ممکن از وقوع آن جلوگیری نماید.
اکبر گنجی و تهمت ترور و خشونت به نظام جمهوری اسلامی بدون هیچ سندی
اما شاید گنجی و همفکرانش تصور نمی کردند چند سال بعد، منافع اصلاحات را در احیای زندگی سیاسی آقای هاشمی ببیند و برای زنده ماندن اصلاحات ناگزیر از حمایت از شخصی شوند که خودشان چهرهای مخوف و انحصارطلب از وی در اذهان مردم ساخته بودند. اکبر گنجی که خود خالق "عالیجناب سرخپوش" بود، مدعی می شود "پروژهی حذف هاشمی قطعاً پشتاش آقای خامنهای بوده و در این پروژه هم موفق بوده است". وی سپس با نگاهی ترحم آمیز و دلسوزانه نسبت به «شاهکلید» ماجرای قتل های زنجیره ای، که تا مدتی پیش از نگاه وی متهم اصلی قتل ده ها تن از روشنفکران بوده، با اشاره به بازداشت فرزندان آقای هاشمی - مهدی و فائزه- این امر را به فال نیک گرفته و مدعی می شود "طیفی که گرایش به اصلاحطلبان دارند، در آن قشر، آقای هاشمی چهرهاش بازسازی خواهد شد و این جریان در اینجا به سود آقای هاشمی تمام خواهد شد".[22]
عطاءالله مهاجرانی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز که در پرتو حمایتهایش کتاب "عالیجناب سرخپوش" اکبر گنجی بارها تجدید چاپ گردید، با تغییر جهتی آشکار اظهار می دارد: "برخوردی که با آقای هاشمی رفسنجانی از سوی برخی مطبوعات انجام شد، یک اشتباه استراتژیک بود که از سوی همان کسانی که مطالبات را شعله ور کرده اند، صورت گرفت. برخورد با هاشمی رفسنجانی یک اشتباه محدود، مقطعی و تاکتیکی نبود، بلکه به کل جریان اصلاحات در یک مقطعی آسیب زد".[23]
شرکت در کنفرانس برلین
کنفرانس برلین نام کنفرانسی است که بعد از انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره ششم از ۱۹ تا ۲۱ فروردین ۱۳۷۹ به مدت سه روز از سوی حزب سبزهای آلمان و به دعوت بنیاد "هاینریش بل" در خانه فرهنگهای جهان در برلین و با موضوع تغییرات دمکراتیک در ایران و اصلاحات در جمهوری اسلامی ایران برگزار شد.
"کنفرانس برلین" یا "کنفرانس ایران بعد از انتخابات پارلمانی" از تاریخ 19 تا 21 فروردین 1379، به مدت سه روز، در خانهی فرهنگهای جهان در برلین برگزار شد.
بانی اصلی این کنفرانس "بنیاد هاینریش بل" آلمان بود که ارتباطات تنگاتنگی با "حزب سبزها" [24] این کشور داشت. این بنیاد فارغ از این کنفرانس اهداف خود را به این صورت معرفی میکرد: "قصد ما فراهم کردن امکانات لازم برای انجام مباحثات اصولی و روزآمد است. ما همچنین تلاش میکنیم شرایط را برای بررسی علمی و کارشناسانهی مشکلات موجود بر سر راه روند اصلاحات اجتماعی فراهم کنیم".
علاوه بر این بنیاد، بخشی از اپوزیسیون خارجنشین نیز به رهبری حسن ماسالی، شامل کتایون امیرپور، مهدی سردانی (نویسندهی ضد انقلاب)، احمد طاهری (خبرنگار روزنامهی فرانکفورتر روندشاو)، بهمن نیرومند و نوید کرمانی در تدارک این کنفرانس دخالت داشتند. این عده در آغازین روز کنفرانس، بیانیهی مشترکی صادر کردند و در آن خواستار تشکیل یک حکومت لائیک و سکولار در ایران شدند. [25]
از داخل کشور نیز هفده تن از شخصیتهای سیاسی، مطبوعاتی، علمی و ادبی ایران در این کنفرانس حاضر شدند که بخشی از آنها از اعضای ارشد "حزب مشارکت" بودند. عزتالله سحابی، اکبر گنجی، یوسفی اشکوری، کاظم کردوانی، علیرضا علویتبار، حمیدرضا جلاییپور، چنگیز پهلوان، فریبرز رئیسدانا، علی افشاری، محمود دولتآبادی، مهرانگیز کار، شهلا شرکت، شهلا لاهیجی، منیرو روانیپور، جمیله کدیور و خدیجه مقدم و محمدعلی سپانلو از حاضران در این کنفرانس 3 روزه بودند. این افراد که عمدتاً دارای گرایشهای سکولار بودند، در اثر کسب اکثریت آرا در انتخابات مجلس ششم شورای اسلامی دچار این توهم شده بودن که می توانند نسخههای بدیلی را برای جمهوری اسلامی ایران مطرح کنند و با طرح این مباحث، فضا را جهت تغییرات بنیادین در ساختار نظام در ایران فراهم آورند.[26]
این افراد در سخنان خود تلاش نمودند با طرح ادعاهایی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران[27] و بخصوص اصل ولایت فقیه[28] خود را مبارزانی معرفی نمایند که برای سرنگونی نظام دیکتاتوری در ایران و جایگزینی آن با یک نظام دموکراتیک تلاش می نمایند. شرکتکنندگان در این کنفرانس همچنین به بیان دیدگاههای خود در حمایت از تشکیل نظام سیاسی غیردینی در ایران پرداخته و انتخابات مجلس ششم را رأی منفی مردم به جریان حاکم دانستند.[29]
اکبر گنجی در سخنان خود در این کنفرانس مدعی شد: "در قانون اساسی ایران نهاد رهبری انقلاب اختیاراتش محدود است. یک مجلس نظارتی هم که منتخب مردم است می تواند وی را عزل کند. این ابزار تا به حال بکار گرفته نشده است. تا کنون رهبر انقلاب خود را بالاتر از قانون و قانون اساسی قرار داده است و حال ما خواسته ایم در محدوده قانون اساسی عمل شود. آقای خامنه ای هم با این امر موافقت دارد. ما در چارچوب قانون اساسی فعلی هم می توانیم یک نظام کاملاً دموکراتیک در ایران برقرار کنیم... ما نظرات امام خمینی را به گونه ای بازخوانی می کنیم که با دموکراسی سازگار باشد...".[30]
رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزاری این کنفرانس در آلمان را نشانه کندذهنی سیاستمداران آلمانی در تحلیل مسائل و جریانات سیاسی داخل ایران دانسته و آن را اقدامی زشت و توطئهای برای زیر سؤال بردن نظام و انقلاب دانستند. ایشان با اشاره به این که بنیادهای برپاکننده اینگونه کنفرانس ها معمولاً مورد حمایت دستگاه های امنیتی، سیاسی و جاسوسی دشمنان هستند، اهداف پشت پرده این برنامه را چنین برشمردند: "کنفرانس برلین به دنبال تدارک و برنامهریزی چندین ماهه و با دقت در انتخاب میهمانان کنفرانس برگزار شد، تا اینگونه وانمود شود که این افراد، نمایندگان قشرهای مختلف ملت ایران هستند. برگزارکنندگان کنفرانس در واقع در صدد بودند با این مقدمات و تدارکات و دعوت از همهی جناحهای مخالف نظام در خارج، کنفرانس را به جلسهی محاکمهی انقلاب و نظام اسلامی تبدیل کنند و با تبلیغ ناکارآمدی نظام اسلامی از زبان دعوتشدگان داخلی، از زبان ضدانقلاب هم این گونه تبلیغ کنند که اصلاحات اساسی تنها با حذف اسلام، ولایت فقیه، شورای نگهبان و حدود اسلامی از قانون اساسی و یا کلاً نوشتن قانون اساسی جدید امکانپذیر است".[31]
این کنفرانس علاوه بر متن، از حواشی مهم و خبرسازی نیز برخوردار شد که اهمیت آن کمتر از متن نبود. "مرتضی غرقی" خبرنگار اسبق واحد مرکزی خبر در آلمان به عنوان تنها نماینده جمهوری اسلامی ایران که فیلم این کنفرانس را تهیه و به تهران فرستاد گوشه هایی از وقایع روی داده در این کنفرانس را اینچنین توصیف می کند:
"در حین سخنرانی گنجی هم دوباره همان شعارها سر داده شد. عدهای از کردهای حاضر در همایش به گنجی گفتند که: تو خودت مزدوری و در کردستان آدم کشتی بنابر این حق صحبت ندارید. گنجی گفت: همان هایی که این شعارها را در برلین میدهند در تهران هم نمیگذارند ما صحبت کنیم. شما خشونت طلبید و... به هر حال گنجی هم نتوانست صحبت خود را ادامه دهد و جلسه به هم ریخت. همزمان یک آقا که از چریکهای فدایی خلق بود و طرف چپ من قرار داشت، بلند شد و لباسهای خود را درآورد. لخت مادرزاد به میان جمعیت رفت و یک زخم بزرگی که روی بدنش بود که معلوم نبود این زخم براثر چه بوده را نشان داد و گفت که جمهوری اسلامی من را شکنجه کرده است. همزمان در طرف دیگر سالن یک گروه که متعلق به حزب کارگران کمونیست بودند، زن رقاصهای را آوردند که شروع به رقصیدن کرد و همزمان در کنار آن ویولون هم میزدند. این در حالی بود که سخنران هم برای خودش سخنرانی میکرد...»[32]
شرکت در کنفرانسی با این اوصاف به اندازهای مغایر با ارزش های انسانی و اخلاقی بود که موجی از محکومیت در داخل کشور علیه شرکت کنندگان در کنفرانس به وجود آمد و حتی جای دفاعی برای افرادی که اعتقادی به مذهب و دین نداشته ولی اندکی از غرور و غیرت ملی برخوردار بودند نیز باقی نگذاشت. بدین ترتیب اکبر گنجی به همراه برخی دیگر از شرکت کنندگان در کنفرانس برلین پس از بازگشت به ایران در فرودگاه مهرآباد تهران در مورخ سوم اردیبهشت ۱۳۷۹ دستگیر شده و توسط دادگاه به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام مورد محاکمه قرار گرفتند.دادگاه اولیه گنجی به ریاست قاضی مرتضوی وی را به دلیل چند اتهام سنگین سیاسی به ده سال حبس و پنج سال تبعید محکوم کرد، اما دادگاه تجدید نظر محکومیت وی به شش سال حبس بدل گردید.
گنجی در کنار همسرش پس از آزادی از زندان