این ها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان دو کلمه با هم حرف
بزنیم تا حرف های دلم را به تو بگویم...آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود !آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را
نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !بیـــــا و تمامش
کن ، خودت را به یاد بیاورچـــادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاباگر ممانعت نکنی
فرشته های مهربان با دست های لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...آنجاست که لطافت عشق را لمس
می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن ما را داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...چادر سپیدت را سرت کن بانوی مهتاب...
خیلی قشنگه ولی کاش همه بخونن این مطلبارو
سلام
وبلاگتون رو در حد وسعم نگاهی انداختم، کاش روزی جامعه ما پر بشه از دخترایی مثه شما
این خیلی خوب هست که در تلاش برای کار فرهنگی هستید
یه نکته رو توجه کن که اگه کاری میکنی بعدش برآورد کن ببین که چقد درست بوده و چقد تاثیر گذاشته ، نمگیم که ما مامور به نتیجه ایم اصلا منظورم این نیست ما مامور به انجام وظیفه ایم و نتیجه رو توکل بر خدا ولی خب به نظر من سیر کارای فرهنگی اشتباس، بدون شناخت از جامعه هدف نمیشه روش کاری کرد و این روند نتیجه منفی اگه نده خوبه، واقعا ما باید کارهای احساسی رو بذاریم کنار و از دید مخاطب به جملاتی که می نویسیم بنگریم نه از دید خودمون
سلام از نظرتون ممنون ، مسلما ما هم دوست داریم کارهای فرهنگی تاثیر گزار انجام بدیم بالاخره کم نیستند ادمایی که دغدغه دارند و در این راه بهترین رو انجام می دهند نمیدونم در این مسیر ما چه قدر تلاش کردیم ؟؟!!