![](http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-13-10-22/19/52d9a13af14093270135ac1bb2ba2d0e-425)
نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده و افتاده روی زمین
دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش
بهش گفتم توی این لحظات آخر اگه صحبتی داری بگو
در حالی که داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:
من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:
اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه
خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید
بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟
قراره از تلویزیون پخش بشه ها!
یه جمله بهتر بگو
با همون لهجه ی شیرین اصفهانیش گفت گفت:
آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده...